رادین جونرادین جون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

رادین عشق مامان وبابا

نازنین پسرم همین که تو را دارم بهترین هدیه ی, خدارو دارم

بدون عنوان

قربونت برم من .که اینجوری می خوابی هر کاری هم می کنم که برگردی و درست بخوابی نق میزنی یعنی چرا اذیتم میکنی و باز هم بر میگر دی سر جات مثل قبل می خوابی یعنی دمر این هم مدل خوابیدن الانته که چند دقیقه ی پیش ازت انداختم ...
6 مرداد 1392

شب قدر 92

عسل مامان امشب شب قدره شب 19 ماه رمضانه که بعدا که بزرگتر بشی متوجه میشی یعنی چی و چه اتفاق خاصی افتاده توی این شب یادش به خیر من و بابا جونی هر سال شب های قدر خونه نمی موندیم و میرفتیم احیا خیلی حال خوبی داشت و فضای آدم و عوض میکرد احساس سبکی مخصوصا به من دست میداد ولی خب خوشبختانه و از لطف خدای بزرگه که ما دو ساله نمی تونیم بریم پارسال به خاطر شما که توی راه بودی و زیاد نمی تونستم یه جا بشینم و امسال هم به خاطر شما نازنین پسر که هم بد خواب میشی و نمی خوابی توی شلوغی هم اینکه هوا گرمه ان شالله سال های بعد که آقا تر شدی با هم میریم ناناز مامان شما از امروز از صبح تا زمانی که بخوابی کلمه ی دد   رو یاد گرفتی و می...
6 مرداد 1392

مرداد 92

پ سر عسلم چند روزی میشه که بهت سر نزدم که مقصر اصلیش خودت بودی 4 شب بود که شما راس ساعت 2 می خوابیدی که همه ی  کارهام همش می موند به خاطر شما. عسلم جدیدا یاد گرفتی زمانی که بیداری یعنی همه چیز رادین اگه پیشت نباشم جیغ میزنی دیگه نمی گی که نصفه شبه مردم خوابن صدای همسایه هارو در میاری  آخر سری  شما.خبببببببببببببببببببببب عزیزم خلاصه که امشب چشم نخوری زود خوابیدی اون هم دلیل داره که می گم ولی خداییش دلم برای اینجا تنگ شده بود مامانی. اینقدر خسته می شدم زمانیکه شما بیدار میموندی  زمانی هم که می خوابیدی من دیگه نمی تونستم بیام اینجا من و بابا جونی بعد از اینکه شما میخوابیدی مثل اینایی میشدیم...
5 مرداد 1392